صداقت یعنی از افقها به قصد رویت گذشتن...
میان کوچههای سبز احساس به دنبال قدمهای تو گشتن...
نجابت یعنی از باغ نگاهت...
به رسم عاطفه یک پونه چیدن...
میان سایه روشنهای احساس..
تو را از پشت یک آیینه دیدن...
در حضور خارها هم میشود یک یاس بود.
درهیاهوی مترسکها پر از احساس بود.
میشود حتی برای دیدن پروانه ها
شیشههای مات یک متروکه را الماس بود.
کاش میشد، حرفی از کاش میشد هم نبود.
هرچه بود احساس بود وعشق بود و یاس بود.
در دیاری که در آن نیست کسی یار کسی،
کاش یا رب: "که نیفتد به کسی کار کسی"
در سکوت دادگاه سرنوشت، عشق بر ما حکم سنگینی نوشت...
گفته شد دل دادهها از هم جدا، وای بر این حکم و این قانون زشت...
دل، عشق پر از رنگ و ریا دوست نداشت.
یک لحظه تو را زمن جدا دوست نداشت.
ای آیینه دار خلوتم باور کن.
اندازهی من کسی تو را دوست نداشت.
دوری جستن از انسانهایی که دوستشان می داریم بی فایده است.
زمان به ما نشان خواهد داد که جایگزینی برای آنها نخواهیم یافت...
زندگی، ضرب زمان در ضربان دلها ست.
زندگی، جمع مکان در خوشی محفلها ست.
تفرقه، گر زقلوب همه تفریق شود.
زندگی، حاصل تقسیم وفا بر دلها ست.
زندگی، تک تک این ساعتها ست.
زندگی، چرخش این عقربهها ست.
زندگی، راز دل مادر من.
زندگی، پینهی دست پدر ست.
زندگی، مثل زمان در گذر ست...
خوب رویان جهان رحم ندارد دلشان.
باید از جان بگذرد هر که شود عاشقشان.
روزی که زگل سرشتند پیکرشان.
سنگینی اندر رگشان بود، همان شد دلشان.
موضوع مطلب :