پیام ها و پیامک های زیبا آرشیو وبلاگ
هنگام سحر، خروسی بالای درخت شروع به خواندن کرد و روباهی که از آن حوالی می گذشت به او نزدیک شد. روباه گفت: تو که به این خوبی اذان می گویی، بیا پایین با هم به جماعت نماز بخوانیم. خروس گفت: من فقط مؤذن هستم و پیشنماز پای درخت خوابیده و به شیری که آنجا خوابیده بود، اشاره کرد. شیر به غرش آمد و روباه پا به فرار گذاشت. خروس گفت مگر نمی خواستی نماز بخوانیم؟ پس کجا می روی؟ روباه پاسخ داد: می روم تجدید وضو می کنم و برمی گردم!********************************************* قاضی دادگاه، آدم شیادی که مال مردم را بالا می کشید محکوم کرد که، روی الاغ سوارشود و درهمه جای شهربگردانند و جار بزنند که او آدم کلاشی است و کسی به او پول ندهد. در پایان روز، صاحب الاغ از او کرایه خواست. یارو با پوزخند گفت: مرد حسابی! خودت از صبح تا حالا داری فریاد می زنی که من پول مردم را بالا می کشم، حالا با چه امیدی از بنده کرایه الاغت را مطالبه می کنی؟! وقتی کیسه خون را آوردند که خونش را بگیرند. به پرستار گفت: آبجی! کیسه چیه؟ لوله بیار که به همه خون برسه. ولی بعد از اینکه یک کیسه خون داد از حال رفت و 4 تا کیسه خون بهش زدند تا به هوش بیاد. وقتی به هوش آمد، بدون اینکه به روی خودش بیاره به پرستار گفت: دیگه کسی خون نمی خواد؟ یک کوسه به طرفش آمد و از او پرسید: ببخشید! شما آقای بوش رئیس جمهورآمریکا هستید؟ بوش با تعجب پاسخ داد: آره، ولی تو از کجا مرا شناختی؟ کوسه خندید و گفت: آخه دیدم به جای کپسول اکسیژن، کپسول آتش نشانی به پشتت بسته ی!! گفت: به من چه؟ به اوگفتند: عروسی پسر خودت است. یارو گفت: پس به تو چه؟! که یه دفعه آفریقایی یه چراغ جادو پیدا می کنه. بعد غوله می یاد بیرون و به آفرقایی میگه یه آرزو کن. آفریقایی می گه: منو سفید کن. تا اینو می گه سومی میزنه زیر خنده آفریقایی می گه: چیه برای چی می خندی؟ سومی گفت: همین جوری. بعد غوله به آفریقایی دومیه گفت: تو چی می خوای؟ آفریقایی گفت: منم سفید کن. دوباره سومی میزنه زیر خنده. آفریقایی گفت برای چی می خندی؟ سومی باز گفت: همین جوری. نوبت سومی می شه. غوله ازش می پرسه: تو چی می خوای. سومی می گه: این دوتا رو سیاه کن. می گه: ای وای خدا! حالا اون 11 نفر رو از کجا بیارم!؟ کارنمی کنه شاگرد میره عقب ماشین، می گه: کار می کنه، کار نمی کنه، کار می کنه، کار نمی کنه یارو: پول نمی دم، ولی بیا بریم برات یه پرس غذا بگیرم. گدا: نه نخواستم، امروز واسه هزار تومن تا حالا شش بار ناهار خوردم. نگاه می کنی بگو ببینم اسکندر مقدونی کی بود؟ طرف: نمی دونم. طرف: نمی دونم. معلم تاریخ: پس تو با این وضعت چطوری می خوای امتحان تاریخ بدی؟ طرف: من که نمی خوام امتحان بدم من اومدم بخاری کلاس را تعمیر کنم. راننده هم قبول می کنه. وقتی میاد پیاده شه یه ده تومنی میزاره کف دست راننده و میره. راننده داد می زنه: آقا…بقیه ش؟؟؟ دهاتیه میگه: بقیه ش مال خودت!!! خلبانه با چتر نجات می پره بیرون. یارو می گه: بچه ها در برین صاحابش اومد میان تو شهرداری یه جلسه برگذارمی کنن که واسه این مشکل یک راه حلی پیدا کنن. یکی از مهندس ها پا می شه می گه: یافتم! ما یه آمبولانس می گذاریم بغل این چاه، هرکی افتاد توش رو سریع ببره بیمارستان. ملت همه هورا می کشن... آفرین. یه مهندس دیگه پا می شه می گه: الحق که همتون نفهمید! آخه اینم شد راه حل؟! ملت می گن، خوب تو می گی چی کار کنیم؟ یارو می گه: بابا تا اون آمبولانس طرف رو برسونه بیمارستان، که بدبخت جون داده ما باید یک بیمارستان کنار این چاه بسازیم، که همه بهش سریع دسترسی داشته باشن! ملت دیگه خیلی سر حال می شن، کف می زنن سوت می کشن، که ایول بابا تو چه مخی داری! یهو یه مهندس دیگه پا می شه می گه: الحق هرچی بهمون می گن، حقمونه! آخه این شد راه حل؟! این همه خرج کنیم یک بیمارستان بسازیم کنار چاه که چی بشه؟ مردم تعجب می کنن، می گن: خوب تو می گی چی کار کنیم؟ یارو می گه: بابا این که واضحه، ما این چاهو پر می کنیم، میریم نزدیک هر بیمارستانها یه چاه حفر می کنیم سپس چند روز بعد ملا دیگ را به همراه یک دیگچه آورد. همسایه با تعجب پرسید که دیگچه دیگر چیست؟ ملا پاسخ داد که دیگ یک دیگچه زایید و همسایه با خوشحالی پذیرفت. چند روز بعد دوباره ملا دیگ را درخواست کرد همسایه به امید زاییدن دیگ، دیگ را به او داد و مدتی گذشت و ملا دیگ را نیاورد! همسایه برای دریافت دیگ، خود را به در خانه ی ملا رسانید و دیگ خود را درخواست کرد. اما ملا با گریه پاسخ داد که دیگ مُرد. همسایه با تعجب پرسید مگر دیگ می میرد؟ ملا گفت: این بار هم مانند بار قبل دیگ در حال زاییدن بود که سر زا مرد!!!!! موضوع مطلب : لطیفه پیوندهای روزانه پیوندها
لوگو ![]() آمار وبلاگ
|
||